حكمت متعالى اديان در گفت و گو با دكتر محمود بينا

پدیدآورمحمود بینا

نشریههفت آسمان

شماره نشریه1

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1823 بازدید
حكمت متعالى اديان در گفت و گو با دكتر محمود بينا

گفتگو با استاد دکتر محمود بینا

استاد دكتر محمود بينا مطلق، به سال 1307 در تهران متولد شد. در سال 1348 دكترى فلسفه را از دانشگاه‏گوتينگن آلمان گرفت، سپس در دانشگاه لوزان سوئيس به تحصيل و تدريس رياضيات مشغول شد و از زمان‏تاسيس دانشگاه صنعتى اصفهان در مهر 1356 تا كنون در آن دانشگاه رياضيات و فلسفه علم تدريس مى‏كند. استادبينا به زبانهاى عربى، انگليسى، فرانسه، آلمانى، سانسكريت، يونانى و لاتين آشنايى دارد. از استاد كه وقت‏گرانبهاى خويش را در اختيار ما گذاشتند، صميمانه تشكر مى‏كنيم.

هفت آسمان: آيا پيام همه اديان، على الخصوص اديان شرقى و ابراهيمى واحد است‏يا نه؟ اگرواحد است اين پيام چيست؟ و اگر شى‏ء واحدى نيست چگونه مى‏توان از پلوراليزم دينى دفاع‏كرد؟

استاد بينا: به نظر مى‏رسد پلوراليزم معنايى عميقتر از آنچه مطرح مى‏كنند دارد; يعنى براى‏هر قومى وجهه‏اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر كس بايد از همان راهى كه‏در پيش روى اوست، در نيكوكارى بر ديگرى سبقت‏بگيرد; واين دستور خدا هم هست;مى‏فرمايد: و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات (1) .اين آيه و آيه مكمل آن در سوره مائده كه‏مى‏فرمايد: ولو شاء الله لجعلكم امة واحدة ولكن ليبلوكم فى‏ما اتيكم فاستبقوا الخيرات (2) بر اين‏حقيقت دلالت دارند كه اولا كثرت سفرا خواست الهى است چرا كه كان الناس امة واحدة وليكن دور زمان اقتضا داشته است كه كثرت محقق شود. ديگر اين كه در اين ميان سخن ازمسابقه است: فاستبقوا الخيرات. و در مسابقه هم، براى آن كه عادلانه باشد، همه بايد از شرايطيكسانى برخوردار باشند، چنان كه در مسابقه دو همه در يك خط مى‏ايستند و هيچ‏كس‏نبايد يك قدم جلوتر يا عقبتر از ديگرى باشد. پس، از آيه فاستبقوا الخيرات استنباط مى‏شودكه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست; زيرا خداوند فرموده: در آنچه به شما داديم‏بكوشيد و بر هم در نيكوكارى سبقت‏بگيريد، و اين است پلوراليزم (در معناى عميق آن). پلوراليزم بايد يك دليل معنوى و درون‏ذاتى داشته باشد. حقيقت اصلى، يعنى خداوند، يگانه‏است، ولى دريافت كنندگان اين حقيقت در شرايط مختلف زمانى، زبانى، وقومى قرار دارند.اصل دين همان حقيقت واحد است. ما كه مى گوييم اصول دين سه‏تاست: توحيد، نبوت،ومعاد، اينها نه اصول دين اسلام، بلكه اصول «الدين‏» است. يعنى همه اديان الهى داراى اين‏سه مؤلفه‏اند. همه اديان الهى توحيد، يعنى حقيقت الهى، را دارند; و بين انسان وخداوند هم‏رابط لازم است، چنان كه هر دينى بنيانگذارى دارد، و اين بنيانگذاران به اندازه كافى با هم‏شباهت دارند كه بتوان آنها را به عنوان يك مقوله گرفت. و (در هيچ دين الهى) نيز زندگى فى‏نفسه هدف نيست; بلكه در پى آن مرگ و معاد است. پس توحيد، نبوت و معاد اصول همه‏اديان است، نه فقط اصول دين ما. اين حقيقت در زبانها و زمانها و اقوام مختلف، صور بيان‏مختلف به خود مى‏گيرد كه متناسب با شرايط هر قوم و ملتى است و همه نيز از طرف‏خداوند است; همچون نقاطى كه در پيرامون مركز دايره و در فواصل مختلف قرار دارند ولى‏همگى با شعاعهايى به طرف مركز دايره برمى‏گردند. اين است كه مى‏بينيم درميان عرفاى‏بزرگ اديان مختلف، با وجود فواصل زمانى و مكانى متفاوت، وحدت كلام وجود دارد.

هفت آسمان: پس به اين ترتيب اين كه مى‏گويند بوديسم به خداوند اعتقاد ندارد، مورد قبول‏شما نيست.

استاد بينا: اين يك نگرش ظاهرى به بوديسم است كه مى‏گويد بوديسم فلسفه است و دين‏نيست. مبحث «نيروانا» در واقع اصل يگانه و تعالى الهى را مطرح مى‏كند. و چون بودا خود راتجلى خلا و برگرداننده به آن حالت معرفى مى‏كند، مى‏توان بر آن عنوان نبوت را منطبق‏دانست. توحيد آن، به اصطلاح، متافيزيك محض را داراست، و نبوت آن در يك اسم مستتراست(بودا خود را Shunyamurti يعنى تجلى خلا مى‏خواند). معاد نيز، كه زندگى پس از مرگ‏است، لازمه اصل رهايى از چرخه زايش و ميرش است، وگرنه انسان بعد از رهايى از چرخه‏زايش و ميرش به كجا مى‏رود! چيزى كه هست اسمى براى آن نگذاشته است، چرا كه مرحله مطلقه حقيقت الهى را با كلام نمى‏شود وصف كرد، بلكه فقط بايد هر صفتى را از آن نفى نمود، زيرا توصيف تعريف است و تعريف تحديد; همانگونه كه حضرت على(ع) مى‏فرمايند: «و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه‏». قرآن مى‏فرمايد: سبحان ربك رب العزة‏عما يصفون (3) .مفاد اين آيه چيزى به جز آن است كه در سبحان الله‏عما يشركون (4) فرمود. در اين آيه مى‏فرمايد مشركان چون نمى‏فهمند چيزهايى در توصيف خداوند مى‏گويند كه از آن منزه است، ولى آيه اول مى‏گويد حتى اگر انبيا و مرسلين هم توصيف كننده باشند، در مرحله ذات هر نوع توصيفى ساقط مى‏شود.

هفت آسمان: البته‏در جاى ديگر استثنازده است.

استاد بينا: البته ما اصطلاح «تنزيه‏» و «تشبيه‏» را داريم ، كه معادل فرنگى آنها، دوواژه" "transcendence و" "Immanence است . اصطلاح اول به «تعالى الهى‏» و اين كه او در هيچ حد و حصرى گنجانده نمى‏شود اشاره دارد. اصطلاح دوم به حضور او در همه چيز، حتى كوچكترين ذره، اشاره مى‏كند. دين تعادل بين اين دو جنبه است. اگر شما فقطبر " "transcendence تكيه كنيد، رابطه انسان با پروردگار قطع مى‏شود. به قول پروتاگوراس (5) خدايان، اگر هم باشند، در عالم خودشان هستند و با ما هيچ ارتباطى ندارند. و اما اگر فقط جهت وجنبه " "immanence مدنظر گرفته شود، خدا در آفرينش محدود مى‏شود و مشبهه و مجسمه و آفرينش‏پرستى (فرشتگان را جاى خداگرفتن ويا خدا را در مرتبه فرشتگان نازل كردن) پديد مى‏آيد. حقيقت تعادل بين اين دوتاست. اسلام نيز يكى از بهترين فرمولها را داراست كه همواره تعادل بين اين دوجنبه را حفظ مى‏كند; در بعد متافيزيكى كه سخن مى‏گويد مى‏فرمايد: ليس كمثله شى‏ء و اين چون تنزيه است، بلافاصله پشت‏سرش يك تشبيه مى‏آورد و مى‏گويد: وهو السميع البصير. اصلا ما با دو شهادت مسلمان هستيم: اول مى‏گوييم «لااله الا الله‏» كه ماسوى الله را، به هر شكلش ، نفى مى‏كند، و بعد مى‏گوييم: «محمد رسول‏الله‏»، اين كلام مى‏آيد تا ارتباط آفرينش با خداوند حفظ شود. چون محمد(ص) رسول الله است‏با «لا»ى لااله الا الله نفى نمى‏شود; يعنى دو جنبه «تنزيه‏»و «تشبيه‏» به طور هماهنگ حفظ مى‏شود. در آيه سبحان ربك رب العزة‏عما يصفون " "transcendence به شديدترين وجه آمده، به طورى كه بالاتر از اين نمى‏شود گفت، مطلقا فرموده: عما يصفون. اما بلافاصله " "immanence هم به جامعترين وصفى بيان شده است; پشت‏سرش مى‏گويد: وسلام على المرسلين كه تعميم محمد رسول الله است. به عبارتى «لااله الا الله و محمد رسول الله‏» خاص است و عام آن: سبحان ربك‏رب العزة عما يصفون وسلام على المرسلين است.
قرآن قبل از اين كه ديگران به فكر پلوراليزم و مساله كثرت اديان الهى و راه حل آن باشند آن را مطرح كرده است. البته با اديان ساختگى كارى نداريم، چون هر اصلى بدلى هم دارد. مدعيان مهدويت كه در ميان يهوديان چون «فرانكيم‏» و در ميان مسلمانان چون «بهائيت‏» سر برآورده‏اند و... مورد نظر ما نيستند. قرآن از اديان سخن مى‏گويد; پس پلوراليزم، به معناى صحيح آن، نه با هم كنار آمدن است، كه گاهى عنوان مى‏كنند، ونه اين كه بگوييم هر يك ازصاحبان اديان جنبه‏اى از حقيقت را ديده‏اند، وحقيقت تام و تمام را هيچ‏كس ندارد، پس به هم فخر نفروشيد. اين در حقيقت توهين به جميع مرسلين است. چنين نگرشى مرتبت دين را خيلى پايين مى‏آورد. بلكه اين كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راه‏هاى مختلفى است تعبيه شده از سوى خداوند و به سوى او، كه خود فرمود: ولو شاء الله لجعلكم امة واحدة، يعنى كه شما اكنون امت واحده نيستيد و صور مختلف داريد ولى فاستبقوا الخيرات. و چون اين راه‏ها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مى‏تواند پيرو را به بالاترين حدى كه براى انسان ممكن است، يا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله‏» برساند. هر يك از اين راه‏ها چون از طرف خداوند آمده است، به خداوندهم منتهى مى‏شود. و اين است معناى صحيح پلوراليزم.
لغت‏ها فى‏نفسه خوب يا بد نيستند; مهم برداشتى است كه از لغات مى‏شود. مثل كلمه «وحدت وجود». اگر بگوييم وحدت وجود يعنى اين كه هر پديده‏اى تكه‏اى از وجود خداست، اين‏يا كفر است‏يا شرك است‏يا انحراف; ولى اگر وحدت وجود به اين معنا باشد كه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: الله نور السماوات والارض (6) كه منظور از نور وجود الهى است كه در همه جا سارى است‏به اين ترتيب هر وجودى پرتوى است از وجود الهى و اين حق است. مساله اين است كه چه برداشتى ازلغات بشود.

هفت آسمان: بيانى هست كه مى‏گويد آينه‏اى بوده كه تمام رخ يار را نشان مى‏داده، بعدشكسته شده است و هر قطعه بخشى را نشان مى‏دهد. حال بايد همه را به هم وصل كرد تاحقيقت‏بتمامه آشكار شود، آيا اين ديدگاه قابل قبول نيست؟

استاد بينا: اين سخن نادرستى است. اين توهين به جميع مرسلين مى‏شود. جور ديگرى مى‏توان گفت:
در سه آيينه شاهد ازلى پرده از روى ماه خود بفكند سه نگردد بريشم ار او را پرنيان خوانى و حرير و پرند (7)
ما آينه‏هايى داريم كه در هر آينه رخ يگانه يار، به اكمل وجه متجلى مى‏شود. البته آينه تمثيلى است‏براى آنچه ما را به اصل دين برمى‏گرداند. پس در واقع اديان تجليات معادل هستند، نه اسلام چيزى كم دارد و نه مسيحيت. اين طور نيست كه دين مسيحيت چيزى داشته باشد و ما نداشته باشيم، يا ما چيزى را داشته باشيم و مسيحيت نداشته باشد و بگوييم خودمان بايد اين دو را با هم جمع كنيم تا حقيقت كامل را كشف كنيم. اگر خودمان بر چنين كارى قادر بوديم كه خداوند پيامبر نمى‏فرستاد. برخى مثال فيل را براى پلوراليسم زده‏اند كه مناسبتى ندارد. اگر قرار باشد از مثنوى مثال بزنيم، مثال انگور و عنب و اوزوم مناسبتر است.

هفت آسمان: با توجه به اين مطلب، تعدد اديان و گفت و گوى بين اديان چطور تصويرمى‏شود؟ به عبارتى گفت و گوى بين اديان نمى‏تواند مصلحت‏جويانه باشد كه چون مى‏خواهيم‏با هم زندگى كنيم پس با هم به گفت و گو بنشينيم، بلكه حقيقت جويانه است.

استاد بينا: گفت و گوى بين اديان در حالت ايده‏آلش همان است كه تاكنون بين عرفا اتفاق‏افتاده است. مثلا هاتف در ترجيع بندش يك نوع گفت و گوى بين اديان دارد. مى‏گويد از نظرظاهرى اديان اعتقادات مختلفى را بيان كرده‏اند; مثلا در كتابى گفته مى‏شود: تكاد السماوات‏يتفطرن ... ان دعوا للرحمن ولدا (8) و در يك كتاب ديگر هم مى‏گويند: حضرت عيسى پسرخداست. در صورت ظاهرى معتقداتشان با هم متفاوت است. ولى بايد اصل را ديد. اينهانحوه بيانهايى است از يك اصل واحد كه هاتف در آن ترجيع بندش خيلى خوب مطرح كرده‏است:
در كليسا به دل‏بر ترسا گفتم اى دل به روى تو دربند نام رب يگانه چون شايد كه اب و ابن و روح قدس نهند
او هم جواب مى‏دهد كه:
تو كه از سر وحدت آگاهى تهمت كافرى به ما مپسند در سه آيينه شاهد ازلى پرده از روى ماه خود بفكند سه نگردد بريشم ار او را پرنيان خوانى و حرير و پرند ما دراين گفت و گو كه از يك سو شد ز ناقوس اين ترانه بلند كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو
بعد مى‏گويد نزد يهوديان رفتم و در آخر بحث همين را شنيدم. نزد زردشتيان رفتم، پير:
گفت جامى دهيدش از مى ناب گرچه ناخوانده باشد اين ميهمان و خلاصه در آنجا هم مى‏شنود:
كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو
پس تصوير صحيح گفت و گوى بين اديان اين است. البته از جميع پيروان اديان نمى‏توان‏اين انتظار را داشت كه با هم به گفت و گو بنشينند، چون زمينه فكرى مى‏خواهد. از پيروان‏در سطح معمولى مى‏توان توقع داشت كه به همديگر احترام بگذارند. ولى دين ورزان ومتفكران آنها مى‏توانند همديگر را درك كنند واين نكته را متوجه باشند كه آن خيراتى كه دردين ماست در دين شما هم هست و به اين ترتيب، چون راهها از طرف خدا مى‏آيد ومانمى‏توانيم راه را بسازيم و چون در راهى هستيم كه سرنوشت ما را در آن قرار داده است،پس بايد به هم كمك كنيم تا در آن راهى كه هستيم فاستبقوا الخيرات را محقق كنيم.گفت و گوى اديان الان يك ضرورت اجتماعى شده است و امكان‏پذير نيز مى‏باشد، چنان كه‏مى‏بينيم عرفاى بزرگ چگونه هماهنگ با هم صحبت مى‏كنند. حتى ما براى فهم بهتر دين‏خود نياز به اين مقوله داريم، زيرا مثلا هر ملتى زبانى دارد، مثل زبان مادرى كه با آن‏صحبت مى‏كنيم، ولى وقتى زبان ديگرى را هم ياد مى‏گيريم ، تازه به خصوصيات زبان‏خودمان بهتر آگاه مى‏شويم. به اين ترتيب كه مثلامى‏گوييم براى بيان فلان مفهوم، سبك آن‏در زبان فارسى اين است كه اينطورى مى‏گويد و در زبان عربى يا انگليسى به سبك ديگرى‏بيان مى‏كند، و به اين ترتيب تعمق بيشترى در زبان خودمان نيز صورت مى‏گيرد.گفت و گوى بين اديان مى‏تواند به فهم بهتر پيروان هر دين از دين خودش و دينهاى ديگركمك كند.
حضرت على(ع) كه فرمود: «العلم علمان، علم الابدان و علم الاديان‏»، نفرمود علم دين‏خود، بلكه فرموده‏اند «علم الاديان‏» يعنى شناخت دين‏هاى ديگر; چون دين تجلى حقيقت‏الهى است‏براى بازگرداندن به سوى خداوند، و انسان اگر با صور ديگر اين تجلى آشنا شود،تعمق بيشترى حاصل مى‏كند. البته از طرفى نمى‏توان از هر مؤمنى يك عارف ساخت ولى‏مى‏توان به امت گفت كه به همسايه خود احترام بگذاريد، و اين را نيز مى‏توان توجه داد كه ماالان دشمن واحد داريم; شرك و كفر با تمام قوا تجهيز شده‏اند ، دست‏به دست هم داده‏اند وبه اسم علم، تكنولوژى و ... با تمام قوا وارد صحنه شده‏اند و دارند با تمام اديان مبارزه‏مى‏كنند. البته الان ظاهر آراسته‏اى دارند و به طور مستقيم برخورد نمى‏كنند.
در گفت و گوى بين اديان بايد صميميت‏باشد، نه مصلحت انديشى. الان رسم است كه‏دعوت مى‏كنند و محافلى تشكيل مى‏دهند كه من هم در سه تا ازاين جلسات كه در تهران‏برگزار شد شركت داشته‏ام. ارتودكس‏ها و كاتوليك‏ها آمده بودند. در ظاهر مسلمان و مسيحى‏با هم گفت و گو كردند، ولى در باطن نظر هر كس اين بود كه بگويد من حق هستم. اين نه‏گفت و گوى بين اديان است و نه فايده‏اى دارد. ولى اگر، آنطور كه شما فرموديد، واقعا تحقيق‏باشد، بايد اينگونه باشد كه بگوييم او بنده خداست من هم بنده خدا هستم و چون خداوندبه زبانهاى مختلف سخن مى‏گويد، مى‏خواهم به هر زبانى كه سخن گفته سخنش را بشنوم تااو را بهتر بشناسم. اين كار عملا يك انشراح صدر و باز بودن نظر وعمق فكرى زيادى نيازدارد، لذا تحقق كامل گفت و گوى اديان را از همه افراد نمى‏توان خواست. ولى علما مى‏تواننداين كار را بكنند. به مقلدين مى‏توان گفت كه با احترام متقابل زندگى كنند و هر كسى كارخود را بكند. به آنها حداقل مى‏توان فهماند كه مطابق آيه فاستبقوا الخيرات سعى كنند دردين خود نمونه باشند. ولى از هر كس نمى‏توان توقع داشت كه بفهمد كه مثلا آن مسيحى ياسرخ‏پوست كه عمل و منسك دين خود را انجام مى‏دهد معادل است‏با تو كه در دين خودعمل مى‏كنى.

هفت آسمان: معمولا گفت و گويى كه بين دين شناسان مطرح است‏به اين صورت است كه به‏ديگرى بفهمانند كه شما اين دين را داشته‏ايد و فلان كجروى را پيدا كرده‏ايد، يعنى مثلا اول بارمسيحيت را مسيح(ع) تبليغ كرد، ولى بعد فلان شخص آمد و اين انحراف را ايجاد كرد.

استاد بينا: مساله را متكلمان خراب مى‏كنند. اگر مى‏گذاشتند عرفا با هم صحبت كنند،بحثى پيش نمى‏آمد.

هفت آسمان: خوب‏در اينجا اين سؤال‏پيش مى‏آيد كه‏معمولا قائلين به‏وحدت متعاليه اديان،هركدام به‏دين خاصى‏متشرعند. چرا به اين‏دين متشرع هستند نه‏به دين ديگر؟

استاد بينا: اگر قائل به وحدت متعاليه باشيم اين دين يا آن دين فرق نمى‏كند; مثلا من مسلمانم ولى هندوئيسم را هم بسيار دوست دارم وكتابهايش را هم مى‏خوانم; ولى وقتى كه نگاه مى‏كنم لزومى نمى‏بينم كه اگر دين من شريعتى داشت كه بتوان درون آن شريعت‏به سير و سلوك پرداخت‏به دين ديگرى بگروم; مثلا من مسلمانم و اسلام هم چيزى كم ندارد، پس لزومى ندارد هندو شوم. اگر دوست من هم «هندو» است، او هم شريعت‏خود را دارد و لزومى نمى‏بينم كه او را به اسلام بخوانم. ما با هم سر مسايل معنوى، خوب كنار مى‏آييم و در عمل هم بايد راهى را پيش گرفت و بايد مناسكى را براى تقرب به خداوند به جاى آورد. من نماز مى‏خوانم و او هم به شيوه خود عبادت مى‏كند و ما با هم فرقى نداريم; پس به طور كلى اينها كشمكش تبليغاتى نخواهند داشت. مثل شيخ على همدانى كه با للا يوگشورى (9) در كنار هم زندگى مى‏كردند و به همديگر هم خيلى علاقه داشتند و ملاقات هم مى‏كردند; يكى عارف بزرگ مسلمان و ديگرى عارف بزرگ هندو. نه اين به او گفت كه بيا مسلمان شو و نه او به اين گفت هندو شو. البته بعضى وقتها مى‏بينيم شخصى كه قائل به وحدت متعاليه اديان است دين و شريعت‏خود را عوض كرده است. اين بر مى‏گردد به آن امكاناتى كه در هر زمان خاص‏در هر دينى قرار داده شده است. مثلا در مسيحيت فعلى تقريبا مى‏شود گفت كه راه عرفان بسته است. حال كسى كه با وجود اعتقاد به وحدت متعاليه اديان از مسيحيت‏برگشته و مسلمان شده است، نه به خاطر اين است كه مسيحيت‏به عنوان شريعت چيزى از اسلام كم دارد، بلكه از آن رو است كه سير و سلوك معنوى الان امكانش در مسيحيت Opportunist (10) است. گنون از اين مساله بحث كرده و مى‏گويد فرض كنيد كسى پيرو شريعتى است ولى براى سير و سلوك راهنما ندارد. او شريعت‏خود را عوض مى‏كند و به شريعتى رو مى‏آورد كه در آنجا مرشد ايده‏آل او هست. بعضى از اروپاييها به هند رفته‏اند و آنجا مانده‏اند. البته براى اروپا راه اسلام نسبت‏به هندوئيسم راه آسان‏ترى است; ولى نه به خاطر اين كه اسلام بهتر از هندوئيسم است; بلكه مساله اين است كه اروپاييها ميراث ابراهيمى دارند و چه بخواهند چه نخواهند، اكثريت اروپا مسيحى و اقليت آن يهودى‏اند و اين هر دو همچون اسلام ميراث ابراهيمى هستند; از اين نظر براى اروپاييها مسلمان شدن آسان‏تر است تا اين كه بيايند اسطوره‏هاى بودايى را با آن سبكى كه براى آن قسمت از جهان است، درك كنند. اين تنوع‏صور كه از طرف خداوند صورت گرفته از روى حكمت است و نه به عبث و گزاف. سر آن تطابق بهتر اين قوم يا آن ملت و يا اين دوره و آن عصر با اديان مختلف است.

هفت آسمان: معروف اين است كه گرايش غربى‏ها به عرفان و معنويت‏شرقى بيشتر است،نظر شما در اين‏باره چيست؟

استاد بينا: بايد سؤال كرد آيا گرايش احساساتى منظور است‏يا واقعى و عملى. اگر كسى بخواهد واقعا هندو باشد، هندوئيسم ساختارش طورى است كه بايد به هند رفت و در هند بود; زيرا هندوئيسم وابسته به سيستم «كاست‏» است (البته راههايى هم دارند كه از كاستها بيرون مى‏آيند و لباس زرد مى‏پوشند و هر كس مى‏تواند از هر كاستى وارد آن شود). و كمتر كسى است كه به اين الزامات تن در دهد. اين گرايشها بيشتر جنبه‏هاى احساسى دارد و تعهد عملى كم است. البته در خصوص فرقه «هرى كريشنا» كه يك مقدار گسترش بيشترى دارد، تا اندازه‏اى هم مى‏شود پذيرفت كه امكان انطباق بيشتر است; زيرا آن فرقه بيشتر بر اساس راه محبت مشى مى‏كند و عارف بدان معنا نيستند. هرى كريشنايى‏ها واقعا فكر مى‏كنند حضرت كريشنا بالاتر از حضرت عيسى است. بدين ترتيب، هرى كريشنايى مى‏شوند، نه از آن باب كه گنون مى‏گفت، يعنى به نوعى مايل به شريعتند. بنيانگذار هرى كريشنا كه دو سه سال است فوت كرده است، نگرش ابن‏عربى و امثال اورا ندارد. او تا حدودى مبلغ دينى است. و اما عده‏اى نيز كه از بوديسم خوششان مى‏آيد در واقع ازآن برداشتهايى دارند كه تصور مى‏كنند بوديسم يك مكتب فكرى است و كارى به خدا ندارد، و براى گريز از خدا مى‏روند و بوديست‏مى‏شوند، كه اشتباه مى‏كنند. ولى اگر بخواهند واقعا و در عمل وارد شوند، آن كارى كه «گنون‏»كرده درست است. البته چنان نيست كه همه كسانى كه از غرب به اديان شرقى تمايل پيدامى‏كنند، تا بدين حد سطحى باشند; استثناء پيدا مى‏شود; ولى آن ازا ين باب است كه مثلايك اصفهانى روحياتش بيشتر به شيرازى‏ها بخورد كه اين يك استثناء است. حالا در اروپاهم ممكن است‏يك اقليتى باشند كه از زبان بوديسم بيشتر خوششان بيايد; اين استثنائات‏هميشه هست.
آن كسى كه كتاب ذن در هنر كمان‏كشى را نوشته، واقعا كسى است كه به ژاپن رفت ويك پيرو كامل مكتب «ذن‏» شد. ولى در اكثر آنها جنبه احساسات و سرگرمى غلبه دارد وعمق ندارد.

هفت آسمان: تحليل شما در مورد گرايشهايى كه به اينگونه حلقات در ايران هست چيست؟

استاد بينا: در ايران هم خيلى چيزها رايج‏شده است. البته من زياد اطلاع ندارم. وقتى به‏ايران آمدم همين اندازه متوجه شدم كه گويى هر فرقه‏اى در اروپا هست در ايران نيز حداقل‏يكى دو سه نفر پيرو دارد و اطلاع پيدا كرده‏ام كه انواع و اقسام فرق انحرافى خصوصا از سنخ‏احضار ارواح در ايران رايج‏شده است. حتى از يكى از دانشجوها شنيدم كه در خوابگاه‏ها هم‏ازاين كارها مى‏كرده‏اند. البته حق و باطل همه جا هست. گرايش به باطل هم هميشه بيشتراز حق بوده است. يك نكته مهم اين است " "tolerance يا «تسامح‏» و اين كه همديگر را قبول‏داشته باشيم و با هم كنار بياييم بدون ملاك هم نيست تا شامل هر كيش و آيينى بشود. يك‏وقت مى‏گوييم «تسامح‏» و مراد ما اين است كه هيچ‏كس حقيقت تام و تمام ندارد، پس با هم‏كنار بياييم، اين تسامح در حقيقت از روى بى‏اعتقادى است; اما يك وقت مراد ما از تسامح‏اين است كه همسايه من هم حقيقت را كه من دارم داراست ولى به زبان و طريقى ديگر; پس‏او هم همين ارزش را دارد و ما با هم كنار مى‏آييم، بر پايه اين معنا از تسامح، ما قبول‏مى‏كنيم صور معادل حقيقت وجود دارد كه از طرف خدا آمده است، و اين را هم مى‏دانيم كه‏در كنار هر صورت حقيقى ده‏ها صورت باطل هم هست; ملاى رومى مى‏گويد:
چون بسى ابليس آدم روى هست پس به هر دستى نشايد داد دست
حالا كه 600 - 700 سال از آن زمان گذشته و شلوغ‏تر هم شده است، پس قبول داشتن‏تام و تمام اديان ديگر، فقط شاخه‏هاى ارتودكس آنها را شامل مى‏شود، نه اين كه بگوييم‏انحرافاتى كه در اين دين يا آن دين پديد مى‏آيد و يا فرقه‏هايى كه انحرافى‏اند نيز صورمختلف حقيقت‏اند و شامل اصل تسامح مى‏شوند. وقتى ما ادله الهى را قبول مى‏كنيم‏مى‏بينيم نمى‏توانيم بهائيت را بپذيريم، و يا فرض كنيد درون هر دينى مذاهب مشروع وجوددارد، چون هيچ دينى يافت نمى‏شود كه چند مذهب نداشته باشد. پس مذاهب مشروعه‏اى‏هستند و آن هم باز فلسفه‏اى دارد. در اسلام چهار مكتب وجود دارد. مكتب اهل تسنن ومكتب شيعه مكاتب مشروعه هستند، در مسيحيت كاتوليك‏ها و ارتودكس‏ها مشروع‏اند و ازاول هم بودند; پروتستانها چون متاخرند خيلى روى مشروعيت‏شان نمى‏شود تكيه كرد، ولى‏به هر حال در كادرى هستند كه مى‏شود هسته اصلى آن را پذيرفت. ولى اين دليل نمى‏شودكه «مورمونها» و اين همه فرقه‏هاى عجيب و غريبى را كه در مسيحيت هستند مشروع بدانيم‏و يا بگوييم همانقدر مشروعيت دارند كه كاتوليكها و ارتودكس‏ها. گنون با پروتستانها كاملامخالف است، ولى آقاى «شوآن‏» از يك جنبه‏اى به آنها بها مى‏دهد. مى‏توان براى پروتستانهااز حيث تاكيدى كه بر روى بازگشت‏به كتاب دارند مشروعيتى قائل شد. در توضيح اين‏مطلب (وجود مذاهب مشروعه) از يك تمثيل مى‏توان كمك گرفت; مذاهب، صور متبلورشده نورند. اصل نور، كه حقيقت مطلق است، خيره‏كننده است و اصلا نمى‏شود آن را به طورمستقيم ديد; پس خدا از اول بايد فيلتر يا حجابى را به صورت دين بر روى آن مى‏زد كه يك‏مقدار از خيره كنندگى آن كم شود تا بشر بتواند به آن نگاه بكند.و ليكن اين هم هنوز براى‏بشر زياد است. روى آن حجاب مذهب هم مى‏گذارند تا كمى بيشتر در دسترس قرار گيرد.تازه در درون حجاب مذهب هم يك كمى باريكتر مى‏شوند و در جوى مكتبش مى‏آورند تااين كه براى بشر قابل تحمل شود. حالا از اينجا بشر بايد به اصل برگردد. اين صور مختلفه كه‏در بيرون هستند كه بيرونى‏ترين قسمت آن همين صورت مذهب، مثلا كاتوليسيسم ياپروتستانتيسم است، در عالم صور قرار دارند و عالم صورت هم عالم تزاحم است. پس شماوقتى بخواهيد چيزى را بيان كنيد بايد در قبال آن چيز ديگرى را نفى كنيد. از اين روست‏كه مى‏بينيم كاتوليسيسم جنبه پاپ مركزى را غلبه مى‏دهد و در مقابل، پروتستانتيسم‏بازگشت‏به خود كتاب را. و با اين ديد هر دو مشروعيت دارند اما شيوع مكاتب متعددپروتستانتيسم ناشى از تفسير به راى است، ديگر مشروعيت ندارد.

هفت آسمان: البته گنون خلاف اين را معتقد است و مى‏گويد پروتستانها رابطه آسمان‏و زمين را تضعيف كردند. در مقابل كربن جمله‏اى دارد كه مى‏گويد رابطه آسمان و زمين‏را همه تفكرهاى غير شيعى قطع كرده‏اند; آن وقت آن تفكرى كه به شيعه نسبت مى‏هدبا انديشه عرفاى خودمان، مثل مولانا، كاملا سازگار است «پس به هر دورى وليى قائم‏است‏».

استاد بينا: كربن مى‏آيد جنبه‏اى را اثبات كند، اما يك جنبه ديگر را از ريشه نفى مى‏كند.قوام هر دينى بر دوش بنيانگذار آن است و پيروان دين هر مدارجى كه طى مى‏كنند وفضايلى كه كسب مى‏كنند از بركت‏بنيانگذار است. اين كه حضرت عيسى در انجيل گفته‏اند،تا روز قيامت‏با شما هستم، منحصر به ايشان نيست; پيغمبر ما هم همين‏گونه‏اند. كربن‏مى‏خواهد حضرت قائم(عج) را اثبات كند، اما اين را به گونه‏اى طرح مى‏كند كه حيات‏مستدام پيامبر(ص) را نفى مى‏كند. در نزد كربن حضرت پيامبر(ص) مرده است. واى به حال‏كربن با اين حرفش. حضرت پيامبر(ص) نمرده است; از بركت‏حضرت پيامبر است كه مازنده‏ايم، چه شيعه چه سنى. جاى تعجب نيست كه كربن مقدارى گرايشهاى اسماعيليه هم‏دارد، به هر حال خيلى علاقمند به جنبه اسماعيليه است. اما آيا مى‏توان گفت آقاخان‏محلاتى نايب خداوند روى زمين است كه اگر او نباشد بركت اسلام پخش نمى‏شود؟ بركت‏اسلام به پيامبر(ص) بوده و هست، از آن روز اول تا آن روز آخر، و اصولا هر بنيانگذار دينى‏چنين است. كربن به طور كلى از نظر متافيزيكى ضعيف است. در توضيح بايد بگويم كه ماحضرات خمسه الهى را كه در نظر بگيريم، عالم صور كثيف و عالم صور لطيف كه صور ثانيه‏آنجا هستند همه عالم صور است و بعد از آن عالم فوق صورى است كه عالم روح است و بعداز آن هم كه ديگر از عالم آفرينش خارج مى‏شويم. حقيقت هر چه به طرف بى‏صورتى‏تر برودمتعالى‏تر است و اغلب اين كه كربن خيلى به مكاتب خاص داخل ايران علاقه دارد اين است‏كه از عالم مثال زياد صحبت مى‏كند. از ايماژيناسيون (11) خيلى زياد صحبت مى‏كند. اين عالم‏صور است. كربن، متافيزيسين نيست.

هفت آسمان: ما اگر معتقد شويم كه همه اديان صور مختلف حقيقت هستند و تجليات آنند ويا، اگر از پايين در نظر بگيريم، اديان سبل يا راههاى رسيدن به خدا هستند، آيا در اين صورت‏مجالى براى ارزش داورى بين اديان از ديدگاه برون‏دينى باقى مى‏ماند؟

استاد بينا: داورى از نظر اين كه كدام بهتر است ، نه، ولى از نظر اين كه كدام براى من‏مناسبتر است ممكن است. از يك نظر ديگر هم مى‏شود و آن اين است كه كدام يك از اديان‏هنوز به اصالت‏خود مانده‏اند. به عنوان مثال شريعت من اسلام است و وحدت متعاليه اديان‏را قبول دارم و اين كه اديان همه در يك عرض هستند را مى‏پذيرم; ولى الان ازاين ناراضى‏ام‏كه كليساى كاتوليك خيلى وارد تجدد شده است و اصالت‏خود را از دست داده است; اينها ازواتيكان دوم به بعد زبان عبادى را يك زبان معمولى كردند و يك سرى از قوانين آن را حذف‏نمود و يك نوآورى در آن ايجاد كردند، و متاع دين را مى‏خواهند به نرخ روز عرضه كنند ومطابق پسند مردم سازند، و به جاى اين كه عوام را پرورش دهند تا دين را بفهمد دين راتغيير مى‏دهند. از اين جنبه‏ها من به عنوان يك نفر كه هر دينى برايش دين خداست و به‏آن علاقمند است، همانقدر ناراحت مى‏شوم كه از يك مسلمان اگر مطالبى را بنويسد كه بااسلام نمى‏خواند.

هفت آسمان: متشرع بودن و يا به عبارت ديگر پايبند بودن به شريعت و فقه چقدر دراستكمال معنوى انسان تاثير دارد؟

استاد بينا: به هر حال شريعت لازم است. شريعت‏حداقل شرايطى است كه انسان بايدداشته باشد تا خداوند انسان را قبول كند و سير در عمق دين پس از اين مرحله است.طريقت كه مى‏گوييم راه باطنى است‏براى بيشتر كردن تدين است، نه براى كمتر كردن آن.پس بايد اصول شريعت را حفظ كرد. به عنوان مثال نمى‏توان منكر رابطه بين ندادن زكات وخشكسالى بود و يا گفت علم امروزى اين رابطه را نمى‏بيند. ما بايد به قرآن رجوع كنيم. اگرعلم امروز يك چيز را نمى‏فهمد، مشكل از علم امروز است. ما نبايد علم امروز را ملاك قراردهيم. ما قرآن را داريم كه مى‏گويد بر اثر عمل انحرافى قوم لوط، شهر زير و رو شد، حجارة‏من سجيل بر سرش آمد، به خاطر عملى كه نه با باد سروكار دارد، نه با ابر و نه با سنگ،منتهى خلاف طبيعت است و همچنين است ماجراى قوم صالح. قرآن مى‏فرمايد اگراهل كتاب، تورات و انجيل را برپا مى‏داشتند لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم (12) . در«بهگودگيتا» حضرت كريشنا مى‏فرمايند: سبب بالندگى و پرورش انسان خوراك است; خوراك‏از غله است; غله از بارش باران است; و بارش باران از انجام مراسم قربانى است. اديان در اين‏عقيده متفق‏القول هستند. اگر فيزيك و شيمى اين را نمى‏فهمد، نبايد از آن صرف نظر كرد.اگر علم نمى‏فهمد كه دعا خواندن و نماز خواندن چه اثرى روى باد و باران دارد، امكان درك‏آن را ندارد; ولى كتابهاى آسمانى براى همين مطلب آمده‏اند. سرخ پوست امروز هنوز اگردعاى باران بخواند حتما باران مى‏آيد، دعاى باران را همه اديان دارند. مهم نيست كه اين رافيزيك و شيمى درك نكند. اين حرفها مهمتر از فيزيك و شيمى است. ما بايد بدانيم كه اين‏يك واقعيت است.
سؤال اين است كه چرا اديان مناسك دارند و نقش اين مناسك چيست؟ وقتى بشرمناسك دينى را انجام مى‏دهد، تعادل بين زمين و آسمان برقرار مى‏كند. وقتى اين تعادل به‏هم بخورد نتايجى دارد. مناسك طورى‏اند كه تاثير آنها منحصر به فرد عامل آيين نيست،مثلا تاثير نماز خواندن مصلى فقط به او محدود نمى‏شود. اين عمل طورى است كه انعكاس‏آن عوالم مختلف را تحت تاثير قرار مى‏دهد و اين تعادل را تنظيم مى‏كند. مناسك در همه‏اديان همينطور است. اوقات نماز با چرخش ماه و خورشيد تنظيم شده است. يك وعده‏صبح است و يك وعده مغرب و ظهر و عشا و عصر. كل امت هماهنگ با چرخش ماه وخورشيد مناسك خود را انجام مى‏دهند. اگر ما در بدو امر نمى‏بينيم كه اين عمل انعكاسش‏در ساير عوالم چيست، دين اين را توضيح مى‏دهد. حتما روابطى بين ندادن زكات و عدم‏بارش باران، و يا دروغ‏گويى و بدكارى با خشكسالى هست و بايد در آن منابعى كه اين مطالب‏را مطرح مى‏كنند تعمق كرد و فهميد.
«گنون‏» مى‏گويد: معتقدين دينى امروزى تحت تاثير پيشرفت علم مادى و تكنولوژى قرارگرفته‏اند و اين پيشرفتهاى علوم از آنها زهرچشم گرفته واينها جا خورده‏اند و خودشان راباخته‏اند. حالا مى‏خواهند دين خود را جلوى دادگاه علم ببرند تا اين كه علم بر آن مهر بزند.«گنون‏» مى‏گويد نه، برعكس، بايد علم را به دادگاه دين برد و ديد كه به بعضى از كارهاى علم‏اجازه مى‏دهد يا نمى‏دهد. دين دستكاريهاى ژنتيك را اجازه نمى‏دهد.
مناسك دينى راه و وسيله هستند براى حفظ تعادل آفرينش و همينطور نيز براى‏پرورش و تقرب فرد به سوى خداوند. در حديثى آمده است كه: «لا تقوم الساعة و على وجه‏الارض احد يقول الله الله‏» حديث ديگرى را ملاى رومى به شعر برگردانده است:
گفت پيغمبر ركوع است و سجود بر در حق كوفتن حلقه وجود حلقه آن در هر آن كو مى‏زند عاقبت دولت‏سرى بيرون كند

هفت آسمان: آيا نمى‏توان فرض كرد كه گر چه همه راهها به خدا مى‏رسد، ولى بعضى از راههانزديكتر از بعضى ديگر باشد؟ گر چه همه راهها از خدا گرفته‏اند، ولى تلك الرسل فضلنابعضهم على بعض (13) نيز در قرآن آمده است و همچنين خدا خطاب به پيامبر فرموده است: ولاتكن كصاحب الحوت (14) .اين آيات به هر حال نوعى برترى يا نزديكى راه را مى‏رساند.

استاد بينا: آيه‏اى كه بعد از معراج بين زمين و آسمان نازل شده، اين آيه است: لا نفرق بين‏احد من رسله (15) ولى اين آيه را هم داريم كه تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض، ولى صاحب‏الحوت اولو العزم نبود و دين نياورد. ما 124 هزار پيامبر داريم، (البته نمى‏خواهم بگويم اين‏عدد دقيق است، ولى به هر حال آمده است و معناى سمبليك آن مهم است). 124 هزارپيامبر آمده كه از بين اينها 313 نفر بنيان‏گذار دين هستند. حضرت يونس(ع) بنيان‏گذاردين نبود. حضرت موسى(ع) بنيان‏گذار دين بود. حضرت داود(ع)، حضرت سليمان(ع)، اينهاهمه در درون چهارچوب اصلى دين يهودند. قرآن در مورد حضرت ابراهيم(ع) دارد: و ان من‏شيعته لابراهيم (16) ;منظور اين است كه حضرت ابراهيم هم در همان پايه است، نه اين كه‏پايين‏تر باشد. حضرت پيامبر(ص) در رابطه با اسلام مى‏فرمايند: ملة ابيكم ابراهيم (17) .

هفت آسمان: بر اين مبنا آيا اين كه يكى از اين راه‏ها نزديكتر از ديگرى باشد فرض دارد ياخير؟

استاد بينا: مساله سر اين است كه خود دين صور مختلف دارد. به عبارتى در هر دينى دوبعد هست، يعنى در هر دينى راههاى نزديكتر و دورتر هست، و «گنون‏» هم همين حرف رامى‏زند. البته اين از قديم بوده است و حرف جديدى نيست. به عبارتى دو راه در هر دين‏مطرح است. يكى «اگزوتريسم‏» (18) ،يعنى راه شريعت، و ديگرى «ازوتريسم‏» (19) ،يعنى راه درون، كه‏استثنائا در چين اين دو طريق توسط دو فرد آورده شده; يعنى «لائوتسه‏» فقط پيام ازوتريسم‏را آورده است و «كنفوسيوس‏» شريعت را. اين دو بعد معمولا با هم هستند و خداوند مى‏تواندصور مختلف ممكن را بوجود آورد. وقتى اين دو بعد ادعا مى‏شود، لااقل بايد براى آن مداركى‏آورد. در قرآن بايد در جايى اشاره شده باشد. من معمولا دو آيه سوره آل عمران را در نظرمى‏گيرم، چون رسما دعوت به تبعيت مى‏كند و يك حكم به اطاعت هم دارد. امر به اطاعت‏عام است و كوچكترين تبصره‏اى برنمى‏دارد، و واجب الاطاعه را اگر كسى اطاعت نكند كافراست. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ويغفر لكم ذنوبكم (20) ودر آيه بعدى مى‏فرمايد: قل اطيعوا الله والرسول فان تولوا فان الله لا يحب الكافرين (21) .فرمايش‏حضرت على(ع) كه عبادت برده‏وار و عبادت تاجروار و عبادت حق به خاطر خود او را مقايسه‏مى‏فرمايند نيز ناظر به همين معناست.
اما در پاسخ به اين سؤال كه آيا يك دين مى‏تواند راهش به خدا نزديكتر باشد يا نه، به‏آيه شريفه فاستبقوا الخيرات برمى‏گردم. اگر من حيث المجموع در يك دينى چنان امكانى‏بيشتر باشد، دعوت خداوند به مسابقه غير عادلانه خواهد بود. خداوند مى‏فرمايد، اگرمى‏خواستيم شما را امت واحد قرار مى‏داديم ولى اين كار را نكرديم حالا كه امتهاى گوناگونيدفاستبقوا الخيرات.

هفت آسمان: ما مى‏بينيم بودا آيين هندو را ترك مى‏كند و بنيان‏گذار آيين ديگرى مى‏شود.دراينجا بحث تفاوت ماهوى آيين بودا و آيين دائو و نيز فرق آيين دائو با آيين كنفوسيوس‏پيش مى‏آيد. لطف كنيد نمايى كلى از اين اديان را ارائه بفرماييد.

استاد بينا: رابطه بوديزم و هندوئيزم بسيار شبيه به رابطه مسيحيت‏با يهوديت است.حضرت بودا از جنبه‏هاى زيادى شبيه حضرت مسيح(ع) است. حضرت مسيح از درون‏يهوديت دين جديدى آورد. ايشان پيام اصلى ابراهيمى را كه در يهوديت‏به صورت قومى بودمستقل كردند. حضرت يحيى(ع) هم قبلا وقتى كه يهودى‏ها را تعميد مى‏دادند به يهوديهاگفتند افتخار نكنيد كه فرزند ابراهيم هستيد; خداوند مى‏تواند از دل سنگ نيز فرزند ابراهيم‏را بيرون آورد. فرزند ابراهيم كسى است كه كار حضرت ابراهيم را انجام دهد.
در يونان كه مهد مسيحيت‏شد، مكاتب فيثاغورى و افلاطونى نيز بودند كه تا قرن پنجم‏افراد مقدسى را نيز پرورش دادند و حتى برخى از آنها به دست مسيحى‏ها شهيد شدند!دليل نداريم كه دين جديد دين قبلى را نسخ كرده باشد. يك نگرش هست كه مى‏گويد وقتى‏اين پيغمبر آمد تنها بايد از او پيروى كنيم. اين نگرش خطى است، ولى از لحاظ تاريخى‏چنين نبوده است. حضرت موسى(ع)، براى تمام بشريت نيامد; حضرت عيسى(ع) هم براى‏همه واجب‏الاطاعه نبود. ديدگاه نسخ را اين آيه شريفه رد مى‏كند: وقالت اليهود ليست النصارى‏على شى‏ء وقالت النصارى ليست اليهود على شى‏ء وهم يتلون الكتاب... (22) خداوند متعال قبول داردكه يهود و نصارى اگر كتابشان را به درستى بخوانند على شى‏ء هستند، يعنى خداوند قبول‏دارد كه پس از حضرت عيسى(ع) همه مجبور نبوده‏اند كه مسيحى شوند. حتى در زمان‏پيامبر اسلام(ص) يهوديها، مسيحى‏ها و زرتشتى‏ها مجبور نبودند مسلمان شوند، بلكه تنهامى‏بايد جزيه مى‏دادند.
خداوند متعال اقوام وروحيات را مختلف آفريده است و براى هر كدام عالمى را در نظرگرفته است. از اين رو مسيحيت راه جديدى است‏به سوى خداوند، بدون آنكه بخواهد كاملايهوديت را نسخ كند. البته مسيحى‏ها معتقدند كه يهوديت نسخ شده است. يهوديت هم‏بر اين عقيده است، كه، معاذ الله، حضرت عيسى يك يهودى بوده است كه از دين خارج شده‏است. قرآن در اينجا بى‏طرفانه قضاوت مى‏كند. البته مسلمانان به گونه‏اى ديگر قضاوت‏مى‏كنند و نمى‏توان گفت هر مسلمانى همان روحانيت قرآن را دارد.
مثال ديگر بوديسم است كه مى‏توان گفت همان برهمنيسم مى‏باشد كه ازنظام كاستى‏جدا مى‏شود تا براى تبت و چين نيز قابل اجرا باشد. ولى اين جدايى نيز از طرف خداونداست. تطابقى است جديد و راهى است نو براى پرستش خداوند از جانب خداوند، بدون آن‏كه راه قبلى را نسخ كند. عملا هم نتوانست آن را نسخ كند. بوديسم از بطن هند درآمد وسرانجام از هند رانده شد. وهنديها كمتر بودايى هستند. سير و سلوك هندى به ويژه با شاخ‏و برگهاى آن تنها براى هند قابل اجراست. بايد شاخ و برگها را كنار گذاشت و باطن آن راگرفت و فراگيرتر كرد.در هر حال همه از طرف خداست و به اذن و مشيت اوست; تطابقى‏است جديد براى بروز امكانى ديگر.
در حال حاضر برخى از هندوها هم پذيرفته‏اند كه نهمين «اوتار» حضرت بوداست. اينان‏معتقدند از طرف خداوند ده اوتار مى‏آيد. هشتمى كريشنا بوده است نهمى بودا و دهمى نيزدر آخرالزمان خواهد آمد. دقيقا مانند عرفاى يهودى كه حضرت عيسى را به عنوان پيامبرخدا پذيرفته‏اند.
در قرآن در زمينه شناخت ديگر اديان و قبول داشتن همديگر مباحث جالبى وجود دارد.آنچه امروز مد شده است و به درستى هم فهم و اجرا نمى‏شود، به خوبى در قرآن بيان شده‏است. وقتى كه قرآن بر پيامبر اكرم نازل مى‏شود، قسيسانى هستند كه قرآن را مى‏خوانند واشك مى‏ريزند ومى‏گويند خدايا ما را از شاهدان قرار ده (23) ;خداوند هم مى‏فرمايد اجر اين كارآنها را خواهيم‏داد. يعنى از طرف خدا پذيرفته شده‏اند. در اينجا مسلمان شدن مطرح نيست.
اين براى ما يك الگوست. الگوى چگونگى برخورد با اديان در قرآن آمده است. اگر يك‏مسلمان نيز بهگودگيتا را بخواند و در آن حال بگويد خدايا اين هم از طرف توست و اكتبا مع‏الشاهدين، لزومى ندارد كه اسلام خود را كنار بگذارد. البته در سطح معمول چنين تصورمى‏شود. اگر ما هم گيتا را بخواهيم و اشك بريزيم و بگوييم فاكتبنا مع الشاهدين و مسلمان هم‏بمانيم، خدا به ما هم اجر مى‏دهد. خدا دوست دارد كه هر چه را از جانب او آمده است‏بپذيريم ابن‏عربى شعر زيبايى دارد:
لقد صار قلبى قابلا كل صورة فمرعى لغزلان و دير لرهبان و بيت لاوثان و كعبة طائف و الواح تورات و مصحف قرآن ادين بدين الحب انى توجهت ركائبها فالحب دينى و ايمانى
خلاصه آنكه قلبم كعبه طواف كنندگان و دير رهبان و چراگاه غزالان است (شايد اشاره به‏آيين سرخپوستى باشد). اگر خدا را دوست داريم بايد سعى كنيم زبانهاى مختلف او رابفهميم. اين گفت و گوى زنده اديان است.

هفت آسمان: بر اساس آنچه تا اين جا گفته شد، آنچه از طرف خداست ما را به حقيقت‏مى‏رساند و آنچه از غير خداست قابل پيروى نيست. اما راه تشخيص اين از آن چيست؟ اگرگفتيم آنچه باقى مانده است از طرف خداست، ما در مورد قرآن مى‏توانيم به لحاظ تاريخى‏چنين ادعايى بكنيم، اما از نظر مورخين حتى وجود حضرت ابراهيم محل ترديد است.

استاد بينا: گنون درباره تاريخ مى‏گويد ما از 2500 سال اخير كه فراتر رويم بسيارى ازمدارك آن از دست رفته است و حضرت ابراهيم نيز متعلق به همان تاريخ كهن مى‏باشد. پس‏ما نمى‏توانيم توقع داشته باشيم همان سنخ مداركى كه براى حوادث تاريخى اخير داريم‏براى حوادث چهار يا پنج هزار سال پيش هم داشته باشيم; و اين امرى طبيعى است. نگرش‏تاريخى بر يك سلسله فرضيات استوار گرديده و امكانات آن خيلى محدود است. پس مانمى‏توانيم بر آن زياد تكيه كنيم، و الا با اين ديد در خود قرآن هم داستانهاى گذشتگان آمده‏كه شاهد تاريخى بر آن وجود ندارد. تاريخ با اين امكاناتش نمى‏تواند چيزى را نفى يا اثبات‏نمايد. اصولا مى‏گويند هيچ يك از دانشكده‏هايى كه اكنون به اسم دانشكده علوم مى‏خوانيم،ازعهده مسايلى كه در قرآن هست‏برنمى‏آيد; از علمناه ،ولنعلمه من تاويل الاحاديث (26) هيچ‏كدام از دانشكده‏هاى علوم امروزين سر درنمى‏آورند. پس مابايد اولويت را به مدارك دينى بدهيم. يعنى اين سخن اروپايى‏ها كه مى‏گويند ما از نظرتاريخى نمى‏توانيم وجود عيسى مسيح(ع) را اثبات كنيم، به اين رد مى‏شود كه ما اين را درقرآن داريم و قرآن كه از طرف خدا آمده، از تولد حضرت عيسى(ع) سخن گفته است. وپيامبر اكرم(ع) درباره حضرت يونس با تعابيرى همچون «برادرم يونس‏» و اين كه «مرا بريونس فضل ندهيد چون معراج يونس در شكم ماهى بوده است‏» سخن گفته‏اند. پس اول‏موضع‏گيرى ما اين است كه مدارك الهى را مرجع قرار دهيم. اين كه تاريخ شناسان بگويندحضرت موسى يا حضرت عيسى بوده‏اند يا نبوده‏اند، نمى‏توانيم مدرك قرار دهيم. ما قدرت وضعف آن علم را با اين كه چقدر مى‏تواند هماهنگ با كتابمان باشد مى‏سنجيم. اما اين كه‏چطور تشخيص دهيم پيرايه‏ها كدام است، تعمق و مطالعه و مقايسه لازم دارد; مقام فرقان‏مى‏خواهد. اگر بگوييم انسان در درون خود نوعى ملاك دارد، اين چه بسا به تفسير به راى‏منجر گردد. پس معيارهاى بيرونى هم بايد باشد تا انسان بتواند با استفاده از آنها تشخيص‏دهد. از باب مثال براى ما خود قرآن مى‏تواند ملاك باشد. ما قرآن را داريم و از نظر تاريخى‏هم در آن بحثى نيست. ما مى‏توانيم آن را مطالعه كنيم و ببينيم كه چه فرقه‏هايى مثلا اضافه‏شده است و چه فرقه‏هايى اضافه نشده است. آن چيزهايى هم كه اضافه مى‏شود گاهى جزءشاخ و برگهاى مستحب و مجاز و گاهى اضافات زايد است. گاهى برخى مى‏خواهند با تحكم‏تفسيرهاى خاصى ارائه دهند . وقتى در قرآن گفته مى‏شود كه مسلمان مى‏تواند با اهل كتاب‏ازدواج كند: والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم اذا اتيتموهن اجورهن (27) ،يعنى آن زن‏مى‏تواند در دين خودش باقى بماند و مسلمان با او ازدواج كند، و گرنه روشن است كه يك‏مسلمان مى‏تواند هر شخصى را مسلمان كند و با او ازدواج كند. قرآن هست و ما مى‏توانيم ازآن استفاده كنيم.

هفت آسمان: در مورد كتابهاى مقدس اديان مختلف بحثهاى بسيارى هست. در مورد«اوپانيشادها» برخى بخشى از آنها را قابل اعتماد مى‏دانند. در مورد عهدين هم مى‏بينيم كه‏زمانى حجم آنها بيشتر بوده است; قسمتى را «آپوكريفا» ناميدند و كنار گذاشتند.

استاد بينا: آپوكريفا حساب خاصى داشته است. اندازه عهد عتيق فرقى نكرده است. پنج‏كتاب حضرت موسى را اصل مى‏دانند ، در كنار آنها كتب انبياء هم هست. در عهد جديدآپوكريفا زياد است. حضرت عيسى(ع) خودشان مستقيما تجلى كلمه الهى هستند. قرآن هم‏از ايشان به «كلمة الله‏» تعبير كرده است. ايشان كتاب وحى نداشتند. انجيل يعنى بشارت.حواريون آمدند و سخنان و سيره او را نوشتند و گفتند اينها خبر خوش آمدن كسى است كه‏منتظرش بوديم. از يك نظر انجيل عدل قرآن نيست. نقش آن هم در مسيحيت مانند نقش‏قرآن نيست; تقريبا شبيه «سيرة النبى‏»هاى سنتى است. گفته‏هاى مستقيم حضرت عيسى‏كه در اين انجيلها آمده است نقش احاديث را بازى مى‏كند. در شورايى كه در قرن سوم ياچهارم داشتند براى اين كه به نوعى وحدت رويه دست پيدا كنند، مراسم دعايى برگزار كردندو پس از مدد گرفتن از خدا كتابهاى موجود عهد جديد را به سميت‏شناختند و آنهايى را كه‏كنار گذاشتند، به «آپوكريفاى‏» كتاب مقدس معروف شد. البته دليلى نداريم كه آپوكريفا بدباشد. آنچه كه هست اين است كه آپوكريفا به اصطلاح Canonic نيست. اتفاقا سى چهل سال‏پيش كتابى از توماس پيدا شد كه خيلى عرفانى و عميق بود. در اين كتاب سخنان حضرت‏عيسى در قالب 114 فصل جمع‏آورى شده بود; يعنى از نگاه سمبليك به عدد سوره‏هاى‏قرآن بود. تعارضهايى در كتاب مقدس به چشم مى‏خورد كه مشكل آفرين نيست. در ميان‏چهار انجيل معروف، انجيل يوحنا عميقتر است چون يوحنا نسبت‏به حضرت عيسى تقريبامثل حضرت على(ع) نسبت‏به حضرت پيامبر(ص) بوده است; يعنى جوانترين، عزيزترين ونزديكترين حواريون به حضرت عيسى بوده است.
اما هندوئيزم سبك و سياق ديگرى دارد. وداها دستورات دينى و سرودهاى هندوئيزم‏است. اوپانيشادها بيانگر مكتب عرفانى هندوئيزم است. اين سيستم‏ها با يكديگر متناقض‏نيستند. آنچه ممكن است متفاوت باشد، زبان هر سيستم و سمبوليزم هر كدام است. ممكن‏است‏سمبوليزم اين قوم با سمبوليزم ديگرى متفاوت باشد. به عنوان مثال هندوئيزم تنهادين چند خدايى (28) است كه باقى مانده است. ولى دينى كه خداى خدايان دارد موحد است.زبان اسطوره‏اى هندوئيزم با اسلام متفاوت است، به زبان اسطوره‏اى مى‏توان به هر يك ازاسماء الهى شخصيتى بخشيد; يكى را «شيوا» ناميده‏اند، يكى را «ويشنو» و... و هركدام هم‏همسرى دارند; ولى وقتى به خداى خدايان معتقدند يعنى موحدند.

هفت آسمان: مايليم در مورد تائوئيزم و ربط و نسبت آن با بوديزم و آيين كنفوسيوس ازتوضيحات جنابعالى استفاده كنيم.

استاد بينا: تاتوئيزم وكنفوسيونيزم با هم آمدند. معمولا در هر دينى دو جنبه ازوتريسم واگزوتريسم يعنى شريعت و طريقت وجود دارد; ولى در مورد آيينهاى تائو و كنفوسيوس‏شريعت و طريقت جداى از هم آمدند. تائوئيزم هم و غم شريعت را ندارد و مستقيما ازحقيقت‏بحث مى‏كند. آيين كنفوسيوس شريعت و همگانى است. تائوئيزم چون دلمشغول‏شريعت نيست، صريحترين بيانهارا برگزيدهاست و همه گفتنى‏ها را گفته است. مضمون آغازآن اين چنين است: «راهى كه بشود آن را نشان داد، راه جاويدان نيست و نامى كه بشود آن‏را ناميد، نام جاويدان نيست; منشا آسمان و زمين بى‏نام و نشان است...». آن حقيقت، مطلق‏و به اصطلاح زبان فارسى «بى‏چون‏» است. وقتى كه اين ذات بى‏چون به ناچار متجلى مى‏شودصورتى به خود مى‏گيرد. صورت ديگر فاقد آن مطلقيت است. صورت ذاتا ديد خاص يا بيان‏خاصى را مى‏رساند، پس محدوديت پيدا مى‏كند. وقتى كه اين صورت مطلقيت ندارد، پس‏نمى‏تواند جاودانگى داشته باشد. حقيقت وراى اين تعينات است. هر صورتى كه مى‏آيدصورت ديگر را نفى مى‏كند تا شرك ايجاد نشود. لااله الا الله يعنى جز ذات مطلق خدا چيزديگرى نيست. تمام تعليمات تائوئيزم بر اين اساس است، از اين رو نمى‏توان آن را با بوديزم‏مقايسه كرد. البته از يك نگاه هم مى‏توان آن را با آيين بودا مقايسه كرد. بوديزم، هم طريقت‏دارد هم شريعت. شبيه‏ترين مكتب به تائوئيزم در درون بوديزم مكتب «ذن‏» است. «ذن‏»عرفانى‏ترين مكتب بوديسم است، مانند «ودانتيسم‏» كه الان مدل و الگوى آن «شنكره‏» است‏كه استاد اعظم آن است. شبيه او در اروپاى قديم افلاطون است. افلاطون بيشتر عارف است‏تا فيلسوف، برخلاف ارسطو كه بيشتر فيلسوف است تا عارف. جالب اينجاست كه در سه دين‏ابراهيمى يعنى يهوديت، مسيحيت و اسلام كه با يونان تماس داشته‏اند، افراد متشرع ومتكلم آنها بيشتر هم‏سنخ ارسطو هستند و عرفايشان بيشتر هم‏سنخ افلاطون; البته نه اين‏كه اين از آن گرفته شده باشد، بلكه نوعى هم‏سنخى ذاتى وجود دارد.

هفت آسمان: چگونه مى‏توان از درون يك سنت‏به سنتهاى ديگر نگاهى بى‏طرفانه داشت؟

استاد بينا: چنين نگاهى ممكن است. مثالش در قرآن مشهود است. شايد شخصى مسيحى‏باشد، ولى اسلام را مى‏بيند و مطمئن مى‏شود كه از طرف خداست. مى‏خواند و گريه مى‏كند:ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق (29) .چرا ما نتوانيم اين كار را انجام بدهيم؟ البته‏معمولا چنين كارى انجام نمى‏شود، ولى ممكن است و امتناع منطقى ندارد.

هفت آسمان: آيا هنوز هم قديسان يا اوتارها پديدار مى‏شوند؟

استاد بينا: قديس با اوتار تفاوت دارد. اوتارها يعنى پيامبران اولوالعزم. مى‏گويند دهمين‏اوتار خواهد آمد ما هم منتظر او هستيم; يعنى حضرت قائم(عج). اما قديس يعنى مقدسان‏اديان مختلف كه بوده‏اند و هستند و خواهند بود و البته در اينجا قرآن مى‏فرمايد: ثلة من‏الاولين وقليل من الاخرين (30) .

هفت آسمان: خاستگاه عرفان اسلامى كجاست؟

استاد بينا: خاستگاه عرفان درون دين است. اصل عرفان اسلامى از درون اسلام است، ولى‏همان طور كه فلسفه اسلام از منطق و فلسفه ارسطو بهره گرفت، عرفان اسلامى هم ازعرفانهاى ديگر بهره گرفته است; فلسفه اسلام از يونان نيست، بلكه از آن مدد گرفته است.البته نوعى هم‏سنخى ذاتى ميان عرفان اسلامى و ديگر عرفانها وجود دارد، هم‏سنخى منشاهم‏شكلى مى‏شود. به همين جهت وقتى عارف مسلمان عارف هندو را مى‏بيند، همديگر رامى‏فهمند و از اصطلاحات و امكانات يكديگر استفاده مى‏كنند.

پى‏نوشتها:

1) سوره بقره، آيه 148.
2) سوره مائده، آيه 48.
3) سوره صافات، آيه 180.
4) سوره حشر، آيه 23.
5) Perotagoras
6) سوره نور، آيه 35.
7) از ترجيع بند معروف هاتف اصفهانى.
8) سوره مريم، آيه 90 و 91.
9) Lalla Yogeshvari
10) فرصت‏طلب.
11) Imagination
12) ولو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة‏و كثير منهم ساء ما يعملون‏» (سوره مائده، آيه 66).
13) سوره بقره، آيه 253.
14) سوره قلم، آيه 48.
15) سوره بقره، آيه 285.
16) سوره حج، آيه 78.
17) سوره صافات، آيه 83.
18) exoterism
19) esoterism
20) سوره آل عمران، آيه 31.
21) سوره آل عمران، آيه 32.
22) سوره بقره، آيه 113.
23) سوره مائده، آيه 82 و 83.
24) سوره يوسف، آيه 68.
25) سوره رعد، آيه 43.
26) سوره يوسف، آيه 21.
27) سوره مائده، آيه 5.
28) Polytheist
29) سوره مائده، آيه 83.
30) سوره واقعه، آيه 13.

مقالات مشابه

نقد و بررسی مستندات قرآنی مدعیان پلورالیسم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهبی‌بی‌‌حکمیه حسینی, سحر یوسفی

درنگی در مستندات قرآنی کثرت‌گرایان و نقد آن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمد مولوی, نبی‌الله صدری‌فر, سیدابوالقاسم موسوی

رابطه استضعاف و نجات از ديدگاه علامه طباطبايي و شهيد مطهري

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهسیدیحیی کاظمی, امیرقلی جعفری

بررسی مقاله پلورالیزم دینی و قرآن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهجواد محمدی, محمدجواد نجفی

بررسی مقاله پلورالیزم دینی و قرآن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهجواد محمدی, محمدجواد نجفی

قرآن و زندگی مسالمت‌آمیز پیروان ادیان

نام نشریهاخلاق وحیانی

نام نویسندهمحمدرضا مصطفی‌پور

اسلام و نسخ ادیان

نام نشریهحدیث اندیشه

نام نویسندهحسین سیاح

نگاه اسلام به عهدین و اهل کتاب

نام نشریهکوثر معارف

نام نویسندهرحیم لطیفی